خاطرات اسارت پدر

رادیو

پنجشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۴۲ ب.ظ

سال62 ناگهان سوت داخل باش زدند؛تازه صلیب سرخ رفته بود.آنروز به عنوان بیگاری در آشپزخانه کار میکردم. \"مشعل\"افسر بعثی یکراست سراغ آسایشگاه 6 رفته بود و رادیو را پیدا کرده بود. ابتدا 7؛8نفری را برای شکنجه و بازجویی به زندان اردوگاه که جنب آشپزخانه بود آوردند. یکی از اسرا که بعدها به حسن رادیویی معروف شد،با اصرار زیاد،بچه های آسایشگاه را راضی کرد تا خود را به عنوان مالک رادیو به عراقیها معرفی کند. عراقیها حسن را زندانی و بقیه را آزاد کردند. یکی دوساعت بعد\"توفیق\"،سرباز عراقی به آشپزخانه آمد و یک گونی و قوطی نفت را به زندان برد. مدتی نگذشت،عادل که مترجم بود،با چشمانی پر از اشک وارد آشپزخانه شد و گفت:مشعل گونی را آتش زده و زیر پاهای تازه فلک شده و کبود شده حسن گرفته و تهدیدکرد بگو صاحب رادیو ابوترابی است آزادت میکنم.اما حسن مرتب میگفت رادیو مال من است

  • احمدرضا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی