خاطرات اسارت پدر

غسل جمعه

پنجشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۴۴ ب.ظ

زمستان 1362.اردوگاه موصل. حوله کوچکش را به دور کمر،زیر لباس ها بست و زمانی که در تونل وحشت عراقی ها قرار گرفت،ناگهان مسیر خود را عوض کردو پرید توی یکی از حمام هاو با سرعت در حالی که با یک دستش درب حمام را محکم گرفته بود،با دست دیگر لباس هایش را در آورد و زیر آب سرد خیلی سریع غسلش را انجام داد و در تمام این مدت یکی از عراقی ها با کابل به در می کوبید.حسین که توسط عراقی ها به طور ویژه هم کتک کاری شده بود،با خنده و احساس رضایتی گفت:خدا را شکر این جمعه هم تونستم غسل جمعه ام رو انجام بدم،اونم با آب یخ!

  • احمدرضا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی