خاطرات اسارت پدر

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۲
شهریور

18شهریور67

 باقبول قطعنامه، عراقیها فشار تبلیغاتی وروانی شدیدی روی ماداشتند و ازاخبارایران محروم بودیم ،تا اینکه تصمیمی گرفته شد و دو نفر از بچه ها مامورشدند رادیوی یکی ازنگهبانان عراقی طبقه بالا را بردارند، تعداد کمی باخبربودند، چندنفری هم درآسایشگاه به توسل و نماز ایستادند.

این دو عزیز بااستفاده ازچوب بلندی که قلابی روی آن نصب شده بود در چند ثانیه، زمانیکه نگهبان درسمت دیگری بود رادیو رابرداشتند و به لطف الهی عراقیها اصلا متوجه نشدند. همزمان با برداشتن رادیو، در اثرحادثه ای، دیگ جوشان قند روی دستان من، که در آشپزخانه کار می کردم، واژگون می شود و دستانم می سوزد که به درمانگاه اردوگاه منتقل شدم. .عراقیها نسبت به رفت و آمد و تجمع اسرا درمحل برداشتن رادیو حساس شده بودند به مسئول انتظامات گفتند چه خبر است ?! 

عین الله گف : یکی از آشپزها دستهایش سوخته، او رابردند درمانگاه و اسراناراحت هستند.عراقیهاهم به سمت درمانگاه رفتند. انتظامات، سریع اسرا را متفرق کرد و اوضاع عادی شد.

اولین اخبار از رادیو که سفره ابوالفضل نام گرفت،توسط مستقیمی که اغلب اسرا او را قربونی سفره ابوالفضل(ع)میگفتند با دو دست باندپیچی شده آرام و در حالیکه اشک شوق میریخت دردرمانگاه برای بیماران می خواند.


  • احمدرضا
۱۱
شهریور

هیجده ساله بود،ترکشی به سرش خورده بود؛شنوایی نداشت.سردرد اورا کلافه می کرد و گاهی بیهوش می شد.
یک روز که حالش خیلی بد شد،عراقی ها او را به شهر بردند. در تمام مدت دست هایش را با طناب بسته بودند.
آخرین حرف های او در بیمارستان:
"یا امام رضا، اگر به به سراغم نیایی من به حضورت می آیم"
شهادتین را گفت و چشم هایش را بست.

  • احمدرضا
۰۶
شهریور

چند ماهی بود که عراقی ها به صلیب سرخ اجازه ورود به اردوگاه را نمی دادند. به همین خاطر چمدان های پر از نامه را به اردوگاه های موصل برده و نامه هارا تفکیک می کردند.

در موصل3 از صبح ما را وسط اردوگاه جمع می کردند و توسط دو،سه نفر از اسرا اسامی صاحبان نامه،خوانده می شد.

عباس جمالی که اسامی را می خواند، بچه ها را با عنوان "آقای..." صدا میزد

"ابو سوزان" افسر بعثی که معنی آقا را نمی دانست،پرسید "آقای..." یعنی چه؟ عباس گفت به عربی همان "سید" می شود

ابوسوزان عصبانی شد و سیلی محکمی به عباس زد و با خشم گفت:آقا فقط آقای صدام حسین است.اینها همه حیوان هستند؛حق نداری "آقا" بگویی،فقط اسم را بخوان

عباس چندنفری را بدون "آقا" صدا زد.

تا ابو سوزان رفت،با وجود سربازان عراقی،معرفت عباس به او اجازه نداد و ادامه داد : آقای...

  • احمدرضا