اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ، وَانْکَشَفَ الْغِطاءُ ...
پنجشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۳۶ ب.ظ
ایام نیمه شعبان سال 1368 زندان الرشید بغداد
با صدای درب اصلی زندان، از روزنه درب سلول نگاهم به پیکر نیمه عریان جوان (مجاهد) عراقی* افتاد که توان ایستادن نداشت .
بعثی های عراقی با ضربات کابل و شکنجه های وحشیانه، بدن او را کبود کرده بودند .
بعد از این که او را داخل سلول رها کردند . از صدای ما اسرا که او را به صبر و پایداری دعوت می کردیم، فهمید که ایرانی هستیم .
چند دقیقه بعد با حالت گریه و ناله، شروع کرد به خواندن دعا ...
اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ، وَانْکَشَفَ الْغِطاءُ ...
و ما هم با او همنوا شدیم .
به قلم پدر عزیزم
* زندان الرشید ، یک زندان عمومی بود . یعنی مخصوص اسرای ایرانی نبود . عراقی هایی که با رژیم بعث مخالفت می کردند و یا مبارزه می کردند رو هم به این زندان می آوردند
- ۹۲/۰۵/۳۱