خاطرات اسارت پدر

ایام نیمه شعبان سال 1368 زندان الرشید بغداد

با صدای درب اصلی زندان، از روزنه درب سلول نگاهم به پیکر نیمه عریان جوان (مجاهد) عراقی* افتاد که توان ایستادن نداشت .

بعثی های عراقی با ضربات کابل و شکنجه های وحشیانه، بدن او را کبود کرده بودند .

بعد از این که او را داخل سلول رها کردند . از صدای ما اسرا که او را به صبر و پایداری دعوت می کردیم، فهمید که ایرانی هستیم .

چند دقیقه بعد با حالت گریه و ناله، شروع کرد به خواندن دعا ...

اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ، وَانْکَشَفَ الْغِطاءُ ...

و ما هم با او همنوا شدیم .

به قلم پدر عزیزم

*  زندان الرشید ، یک زندان عمومی بود . یعنی مخصوص اسرای ایرانی نبود . عراقی هایی که با رژیم بعث مخالفت می کردند و یا مبارزه می کردند رو هم به این زندان می آوردند


  • احمدرضا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی