خاطرات اسارت پدر

روز فوت امام

پنجشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۳۵ ب.ظ

14 خرداد - اردوگاه 10 رمادیه عراق - حدود ساعت هفت صبح ، سکوت عجیبی کل اردوگاه را فرا گرفته بود . هنوز درب آسایشگاه باز نشده بود که ناگهان با صدای عجیب و ترسناک پرنده ای به سمت پنجره دویدم و با اضطراب و نگرانی در جست و جوی آن بر روی سیم خاردار ها می گشتم، تا این که صدای شوم آن جغد را دوباره در قسمت دیگر اردوگاه شنیدم .یکی دو ساعت اضطراب و دلشوره عجیبی تمام وجودم را فرا گرفته بود زیرا چند شب پیش اسرا میگفتند تلویزیون عراق امام را روی تخت بیمارستان نشان داده بود . حدود ساعت 10 صبح عراقیها از ترس خودشان اردوگاه را با تانک و نفر بر محاصره کردند و سپس خبر رحلت امام را دادند .



 بلافاصله داخل باش زدند و تهدید کردند که حق عزاداری ندارید و (امام)خمینی در ایران فوت کرده و اینجا عراق است و ما به ناچار سر در گریبان،مخفیانه گریستیم و مخفیانه عزاداری کردیم .

  • احمدرضا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی